سخن نخست

تارنمای فرهنگی خبری - تحلیل خبرها و نوشتارهای فرهنگی و اجتماعی - زرتشتیان خارج از ایران

چهارشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۱


اشتباه یا ... 
 نامه ای که کپی آن را در بالای این صفحه ملاحظه می فرمایید مربوط به اطلاعیه ای است که در بورد انجمن زرتشتیان ولی در محل ساختمان فعلی آن در منطقه ی وودلند هیلز نصب شده است. معنا و مفهوم آن این است که ساختمانی برای گردهمایی ها و انجام سنن و آداب و رسوم دینی زرتشتیان به مبلغ یک میلیون و دویست و بیست و پنج هزار دلار خریداری شده است . این اطلاعیه می افزاید که هیئت امنای مرکز زرتشتیان مستقر در اورنج کانتی فقط مبلغ سیصد و شصت و نه هزار و هشتصد و شصت دلار از این مبلغ را به فروشنده پرداخت کرده و برای پرداخت بقیه مبلغ خریداری یعنی هشتصد و پنجاه و هفت هزار و پانصد دلار بقیه مجبور شده تا وامی به همین مبلغ و با نرخ بهره ی  شش و پنجاه و نه صدم درصد از بانکی که در این اطلاعیه از آن نام برده نشده است بگیرد. در همین چند جمله البته اینگونه نمودار شده که این انجمن می تواند با پرداخت های ماهیانه ای که از تاریخ می سال دوهزار و ده آغاز شده و تا ماه ژوئن سال دو هزار پانزده میلادی ادامه خواهد داشت با پرداخت مجموعأ چهار صدو چهل و شش هزار و پانصد و هشتاد و پنج دلار و شانزده سنت ظرف مدت پنجاه و نه ماه کل بدهی انجمن به بانک را پرداخت و تسویه حساب نماید. این در حالی است که هنوز باید یکصد و چهل و یکهزار و دویست و هفتاد و سه دلار بهره ی شش و پنجاه و نه صدمی این وام را هم به آن اضافه کرد.
از دوستانی که چهار عمل اصلی بلدند خواهش می کنم با یک ضرب و تقسیم ساده ببینند آیا با پرداخت پنجاه ونه ماه از قرارماهی هفت هزار و پانصد و شصت و نه دلار و بیست و چهار سنت می توان مبلغ بدهی هشتصد و پنجاه و هفت هزار و پانصد دلاری را به اضافه ی بهره ی شش و پنجاه و نه صدمی آن تسویه کرد؟ فکر می کنم جای پبش پرداخت با بدهی یک کمی تغییر مکان داده باشد! از مسئولین هم خواهش می کنم این معما را برای ما اهالی ولی حل بفرمایند. اگر هم در تمام این مدت اشتباه کرده اند برای یکبار هم که شده با شهامت قبول کنند و به خاطر اشتباه یا اهمال کاری شان از مردم عذر خواهی کنند.

پنجشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۹۰


نوشتن به هوای عید
جمشید کیومرثی
به عید نوروز که نزدیک تر می شویم همان حس نوشتن دوباره بیدار می شود . نوشتن را بسیاری دوست دارند. نوشتن البته در هوایی که ما امروز در آن زندگی می کنیم تلخ است . تلخ از این نظر که باید نوشت اما از کجای عید می توان نوشت. اینجا و در خارج از ایران عید را اصلا نمی توان حس کرد. اینجا که می خواهی شروع کنی به نوشتن، یاد روزهایی می افتی که آینده درخشانی را در افق های دوردست کشورت می دیدی و برای رسیدن به آن بی تابی می کردی وهمه ناگهان از دست رفت. اینجا اما به جز غم نان که بی اغراق غم هرروزه است دلگیری دیگری هم هست.
اینجا وقتی می نویسی غصه باید بخوری که آیا کسی پیدا خواهد شد که بخواهد آن را چاپ کند. مطبوعات ما ایرانیان در آمریکا اصولا برای این به وجود آمده اند که تبلیغات ریز و درشت تاجران ریز و درشت را چاپ کنند. این مطبوعات دوست ندارند سیاسی باشند. مدیران نشریات ما می خواهند به ایران مسافرت کنند و دوست ندارند تنشان بلرزد که به خاطر چرندیاتی که سیاستش می نامند توی فرودگاه که وارد می شوند و یا خارج می شوند با دستبندی در دست راهی اوین شوند.
سیاست هم که پدر و مادر ندارد و البته مرزی هم. از هر چه بگویی می شود طوری ربطش داد به سیاست و از همین جاست که احساس نوشتن قدیمی به انسان دست نمی دهد.به خصوص اینجا که من بیشتر با آن سر و کار دارم هر چیز غیر دینی را سیاسی می دانند و تازه اگر از همان نوشته های دینی ات هم ایراد در نیاورند جایی ندارند که آن را برایت چاپ کنند. روزنامه ای دارند که قرار بوده ماهی یکبار چاپ شود و حالا آنقدر چاپ نشده که از خاطره ها پاک شده و دیگر کسی نمی شناسدش.
این است که نوشتن آنهم در شهر فرشته ها بدجوری ناامیدی می آورد و جز حسرتی بر دل چیزی برای نویسنده اش به ارمغان نمی آورد.  هر از چندگاهی بارقه ای از امید برای نوشتن تازه می شود و آدم می ماند که آیا زمانی خواهد رسید که سپاسی بیکران را تقدیم کند به نشریه ای مردمی که دردش فقط پول نباشد و به قول ما ایرانی ها " دکان" باز نکرده باشد.
به هر حال عید و نوروز و سال نو بر همه ی ایرانیان خجسته و فرخنده باشد. شاید کم کم آنقدر به فرهنگ و تاریخمان احترام گذاشتیم که یکی دو روزی از سر هر کاری که می رویم مرخصی بگیریم و به جمع دیگر دوستانمان بپیوندیم. اینکه ما به جمع دیگر ایرانیان بپیوندیم کافی نیست! اگر فرزندانمان با ما به عید دیدنی بزرگ تر های فامیل بیایند و هنوز در فکر کریسمس و نیویر سال دیگر باشند و با عکس های هالوین پارسالشان خوش باشند موفقیتی نه برای خودمان دارد و نه برای تقویت جاذبه های فرهنگی مان. باید عید را احساس کرد.
خانه تکانی باید کرد و اطراف خود را از دلگیری ها و بهانه گیری ها پاک کرد. باید رفت و آمد هایی که کم شده بودند را افزایش داد. خانه تکانی یعنی که به دیدن مادر پیرمان برویم و از او بخواهیم با ما دور سفره ی هفتسینمان بنشیند. خانه تکانی یعنی اینکه از مادر پیریمان و یا از پدر سالخورده و پر غُر و لُندمان بخواهیم تا امسال به جای تنها ماندن در خانه به جمع خانواده ی ما بپیوندد. خانه تکانی باید از ته قلبمان آغاز شود تا "درود"  کسی را که به دیدن مان آمده و یا بعد از سه سال زنگی زده تا کدورت ها را بزداید را با تبریک سال نو و نوروز پاسخ دهیم. خانه تکانی شب عید یعنی بیرون کردن کدورت ها از دل، یعنی تلفن به خواهر و برادر و عمو عمه و دایی. یعنی احوالپرسی دوباره با دوستی که مدتی است فراموشش کرده ایم. خانه تکانی آن است که به همه ی دوستان قدیم زنگی بزنیم و خاطره ی عید و دید و بازدید عیدانه را بدون ملاحظه ی از دست رفتن چند دقیقه ای موبایل هایمان تازه کنیم.
اما خودمانیم نوروز و روز نو زمانی خواهد بود که بتوانیم سیزده بدر را به جای پارک بلبوئا در پارک ملت  به در کنیم.
نوروز اما سالی است که همگی تصمیم بگیریم و برای هم بخوانیم: هم خرد افزای و هم مهر و توان/ روز نو ، امید نو بر دل نشان!
عید، پیشاپیش بر همه ی شما خجسته باد. به قول پارسی گویان: نوروز پیروز

جمعه، مرداد ۲۱، ۱۳۹۰

خردگرایی


آیا حفظ آداب و سنن فرهنگی ایرانی به معنی رد خردگرایی است؟
 جمشید کیومرثی 
خردگرایی یعنی باورنداشتن به کشف و شهود در دین و همین تعریف ساده سبب شده که خردگرایی نقش ضددین را در الهیات ایفا  کند. خردگرایان اعتقاد داشتند که اصول و بنیادهای دینی، اموری درونی و بدیهی هستند و در نتیجه دین را موضوعی فطری می دانستند. اینان برای نشان دادن اختلاف میان دین شهودی و عقل گرایی، دکارت با جمله معروفش که می گفت :« می اندیشم پس هستم» را نخستین اندیشه برانگیز جهان می دانستند ، غافل از آن که همین ادعا می توانست برای رد خردگرایی مورد استفاده قرار گیرد. 
اما آنچه ما امروز با در نظر آوردن مجموعه ای ناکامل از ادیان و باورهای مختلف به عنوان «دین» و «دین خویی» می شناسیم با آنچه که در آن دوران می شناختند تفاوت های بی شماری دارد. آن زمان دین را تنها ادیان الهی- ابراهیمی می دانستند. همان سطح از شناختی که مارکس تحت نام« استبداد شرقی» از حکومت های شرقی داشت را می توان قیاس خوبی برای درک شناخت فیلسوفان آن زمان در امر شناخت « دین خویی» دانست.
برای فهم «دین خویی» در آن زمان اما باید دایره ای مجازی را در ذهن خود مجسم کنیم که در داخل آن دایرۀ کوچکتری وجود دارد.آن دایرۀ مرکزی در دید سنت گرایانه «حقیقت مطلق» بود. یعنی حقیقتی که تام بود و عاری از هر رنگی. این دایره ی مرکزی را باید به چشم همان وحی بنگریم که به باور پیروان ادیان ابراهیمی از طریق پیامبر ،رسول یا"قلم" (در اسلام)،لوگوس یا کلمه (در مسیحیت) و… به جوامع بشری پای می گذارد. تا آنکه به تریج و در طول زمان «سنت» با همه ی گستردگی و فراگیری اش ظهور کند و مساحت همه ی دایرۀ بزرگتر را در بر گیرد منهای آن دایرۀ مرکزی کوچکتر.

بر مبنای این تجسم ساده، سنت دارای دو بعد: ایدئولوژیک ( دایره کوچک تر) و تاریخی ( دایره ی بزرگ تر) می باشد . یکی «حقیقت مطلق» به نام الهام است که برای برخی از پیغمبران سامی آنقدر دور از انتظار و نامأنوس می نموده که دعوت به "قلم" شده اند و نوشتن آنچه به آنان" الهام" می شده. وهمین باور به حقیقت مطلق بود که چون به زبان در آمد ،حواریونی را ملزم به نوشتن آن کرد تا به نام کتاب آسمانی، مومنانی را چنان شیفته ی خود کنند که دستوراتش را بی چون و چرا در زندگی روزمره به کار برند.در واقع باور جمعی بر این قرار داشته و دارد که «حقیقت مطلق» آن است که بر قلب پیامبران ابراهیمی نازل می شود. 
این بخش از قوانین شهودی البته که دردایره ی کوچک فرضی ما قرار دارد و دیگری را که می توان " همرنگی با جامعه" و یا" سازگاری" اش خواند، «شکل تاریخی» و ماندگار شده ی همان اندیشه های ساده ی اولیه است که در طول زمان تغییر شکل داده و افراد زیادی را برای آنکه همرنگ جماعت باشند با خود همراه کرده است. این بخش که سطح زیادی از دایره ی فرضی ما را پوشش می دهد بیشتر در اثر " اقتدار" دینی منبعث از شیوه ی "سازگاری" مردم با واقعیت های موجود حاکم بر جامعه می باشد.
کتاب های آسمانی ادیان ابراهیمی در درون دایره ی کوچک تر قرار دارد 
هر چقدر«حقیقت مطلق» از آن یکپارچه بودن خارج می شد ، رنگارنگ تر می شد و«شکل تاریخی» اش به وسیله ی دکان داران دینی تغییر  می کرد،تا سرانجام یک دستی اش را از دست داد. اینجا بود که رنگ های گوناگون از سنن مختلف و هر یک تحت نام شعایر الهی اما با آداب و رسوم و شیو های متفاوت به وجود آمدند. 
در میان پیروان ادیان ابراهیمی «سنت» به عنوان شریعت دین مطرح شد تا بی هیچ تبعیضی همه آداب و سنن دینی و مذهبی و شعایر نماز و روزه و حج در میان اقوام مذهبی را در بر گیرد. امامان و پاپ ها "اقتدار" گرفتند و روز به روز مردم بیشتری به خاطر همرنگ شدن با جماعت " مقتدر" و یا" اکثریت" زیر سلطه ی آنان کمر خم کردند. اما در ادیان شرقی،مانند "مزدیسنی" دایره ی کوچک تر به عنوان جهان بینی ساده و بدون خرافات در طول سالیان دراز به صورت دست نخورده و یک شکل باقی ماند. آنچه در درازای تاریخ به این فلسفه ی حقیقی افزوده می شد چیزی نبود جز برآیندهای تاریخی و فرهنگی پیروان آن. بنابراین سنت های برآمده از فلسفه ی دین مزدیسنی را نمی توان اشکال تغییر رنگ و روی داده ی فلسفه ی اصلی آن دانست. هیچ یک از سنت های مرسوم در میات زرتشتیان رنگ وبوی شعایر مذهبی به خود نگرفته و می توان همه را به یک باره و با برهان قاطع از فلسفه ی گاهانی اشو زرتشت جدا دانست. 
با رنگارنگ شدن دایره ی کوچک تر، دایره ی بزرگ هم یک دستی اش را از دست می دهد 
اما چه چیزی سبب می شود که این آداب و رسوم از دل تاریخ کهن سال ایران و ایرانی سربر آورند و هنوز هم توسط همین تعداد زرتشتیان برجای مانده در ایران، اجرا شوند. "ادوارد تایلر" عقیده دارد که آن چه سبب پایداری اینگونه سنت ها شده و از زوال و فراموشی به دور نگه داشته است همانا فایده و کاربست آنها در طول عمر آنهاست. جامعه شناسان خردگرا اما سعی کردند با مشاهده رفتارها و باورهای دینی پیروان ادیان الهی-ابراهیمی،  تعریفی ابتدایی از «سنت» به دست بدهند. و شوربختانه درست به همین خاطر برخی از آنان چون وبر و دورکهایم «سنت» را معادل خامی ، دوران بیماری ها ، استبداد های سیاسی و اسارت انسان در بند عقاید خرافی  تعریف کردند و مارکس با برچیدن بساط دین همه انواع آن را افیون توده نامید. اینان بر تمامی قوانین جهان شمولی که تا پیش از آن مورد پذیرش سنت گرایان بود، بی مهابا خط بطلان کشیدند.
درهمین دوره "نوگرایی" بود که فیلسوفان اروپایی سنت های خوب برآمده از فلسفه های شرقی و ایرانی و یونانی را نیز در همان زندانی به اسارت کشاندند که سنت های ادیان ابراهیمی را قرار داده بودند. در پی اسارت همه ی گونه های « سنت»، نو فیلسوفانِ "نوگرایی" که خود را بر جای پیامبران الهی می دیدند و اینبار بهشت زمینی را به انسان ها نوید می دادند همچون "هابر ماوس" و نئو مارکسیست ها یی چون "مارکوزه" و "آدورنو" دست به شکستن همه «اساطیر تاریخی»زدند و بر اساس نظریات «خردگرایانه» و «انسان محورانه»، خود را به جای اساطیر کهن و به ویژه «انسان سنت گرا» بر تخت سلطنتی دیدند که می توانست زندگی انسان بر روی زمین را همطراز با زندگی در بهشت آرمانی سنتی ارتقاء دهد.
اگر " نوگرایی"به مقابله با سنت دست زد و مهم تر از آن در مرکز و قلب آن دایره ی فرضی ما به نفی و رد دین-دراشکال مختلف- می پرداخت ،"پسا نوگرایان" اما قواعد بازی را از نو چیدند و با دادن گونه ای آزادی به سنت ،در واقع آن را در رده ای هم سطح با دیگر فضاهای فکری قرار دادند و جوهر تمامیت خواه و فراگیرندۀ آن را به طور کامل نفی کردند.
انقلابی های ایران اما در راه درازی که از پیش از انقلاب اسلامی تا مهاجرتشان به خارج داشتند هیچگاه فلسفه "پسا نوگرایی" را نشنیدند. در کِش و قوس هایی که هنگام خروجشان از ایران در زندگی شان پیش آمد وقتی برایشان باقی نگذاشت تا مطالعاتشان را تعقیب کنند. اینان بر اساس مکتب هایی که شیفته شان شده بودند و با مشاهده قدرتمند شدن حکومت دینی در ایران ، دین گریز تر شدند و همه تقصیرها را به گردن دین و دین خویی گذاشتند. درجه دین گریزی شان با ترازوی کارنامه جمهوری اسلامی سنجیده می شد و بر اساس اتفاقات پیش آمده با بازخوانی ایدئولوژی های مارکسیستی دوره ی نوگرایی روز به روز بر نفرتشان به دین افزوده می شد.
این اتفاق برای تعداد بسیار انگشت شمار از زرتشتیان انقلابی پیش از انقلاب که چشم و گوش بسته تر از همه به دام توده و خلق گرفتار شده بودند از این هم بدتر بود. جامعه زرتشتیان پیش از انقلاب به خاطر آسان گیری بیش از حد در شریعت و عدم رعایت کامل اصول دینی چیزی برای عرضه کردن به فرزندانش نداشت و در نتیجه این تساهل غیر عامدانه، جوانان بی تجربه اش را به راحتی به دست ایدئولوژی هایی که داعیه خردگرایی و انسان محوری داشتند، سپرده و فراموش کرد. در این گیرودار انقلاب و عوامفریبی های انقلابیون سرخ و سیاه بود که جمع بیشتری از جوانان زرتشتی در دامی از داگماتیزم خلقی و ارتجاع علوی گرفتار آمدند و با همان اندوخته های ذهنی قدیمی شان راهی خارج از کشور و بیشتر آمریکا شدند.
این گروه از جوانان زرتشتی در حالی به آمریکا رسیدند که تعدادی اندک از ثروتمندان زرتشتی به استقبالشان آمدند. مهاجران پیشین، حکومت تازه را دولتی انتقالی تصور می کردند که قرار بود پس از مدتی همه قدرت را دوباره به صاحب اصلی آن که به نوعی از جنس خودشان بود پس دهد. این بود که جوانانِ انقلابیِ فراری را ستایش کردند و آنان را نیز به سبب مخالفتشان با رژیم اسلامی، همراه و هم اندیشه خود دانستند. به همین سبب اندیشه های به ظاهر خرد گرا و انسان محورِ تازه واردان، بلافاصله به عنوانِ نوعی تجدد گرایی را ستایش کردند تا آنکه به تدریج آن گونه افکارآئینه ذهنشان شد. به این شیوه بود که جامعه مهاجران زرتشتی به آمریکا با همدستی دو گروه « متمولان و خاندان های اُلیگارشی زرتشتی» از یکسو و « سوسیال دموکرات های دین گریز زرتشتی» از سوی دیگر شکل گرفت و معنی و مفهوم تازه ای پیدا کرد.
در باور این قومِ مهاجر، دین زرتشتی به دینی تعبیر شد که کشف و شهود بنیان اصلی آن بود و برای از بین بردن هر گونه شبهه ی نزدیکی دین زرتشتی به دین انقلابی های حاکم بر ایران لازم بود تا با کمک مجموعه ای از افراد و انجام فعل و انفعالات ایذائی تعریف نو و تازه ای از این دین برای تبرئه آن ارائه داد.به همین سبب بود که اشو زرتشت را آموزگار خواندند و دین او را فلسفه ای همچون دیگر ایدئولوژی های زمینی. در این میان البته با دست و دل بازی، تمامی سنت های خوب برآمده از دل تاریخ ایران را بی مهابا مورد هجمه ای نا عادلانه ی قرار دادند.

زرتشتیانی که در درازای پس از پیروزی انقلاب پنجاه و هفت تا کنون به خارج مهاجرت می کردند اما بی هیچ پشتوانه ی عقیدتی و اجتماعی به آسانی به دام می افتادند. موبدان آگاه و فهیمان جامعه گام به گام عقب نشستند و بدون آگاهی از باورهای تازه "پسا نوگرایان" صحنه را برای نفوذ هر چه بیشتر سنت شکنانِ پا در گِل مانده ی دوران نوگرایی خالی کردند.
زمانه، زمانه ی بازبینی خطا های گذشته، بازخوانی اهداف عالیه ی جامعه ی زرتشتیان مهاجر، بازآرائی زمان برای انجام خواسته های مردم و بازخواهی وظایف مناسب برای هر یک از اعضای این جامعه ی باسواد و خوشنام است. 
*- هیچیک از نتیجه گیری ها و قضاوت های ابراز شده در این نوشته مورد تحقیق و مطالعه ی علمی قرار نگرفته اند و تمامی آنان تراوشات ذهنی نویسنده هستند .


ایران و اعراب


دشمنان قسم خورده ایران 

جمشید کیومرثی 
حال و روز حسین ، رئیس جمهور شکست خورده قادسیه دوم وقتی از سوراخ موشی که برایش درست کرده بودند بیرون می آمد برای هر ایرانی دیدنی بود.از آن روزبه بعد بارها او را در برابر قاضی دادگاه نشان  دادند که با حالتی کاملا مسخره هنوز خود را رئیس جمهور عراق می دانست . شاید نمی توانست درک کند که گذشته ها ، گذشته و امروز ، همان اکنونی است که همه بازماندگان خانواده های اسیران و جان باختگان جنگ ،سال ها منتظرش بوده اند. شاید نمی دانست که قدرت عدالت بالاتر از هر قدرتی در جهان می تواند چنان دماری از روزگار ضحاکیان در آورد که برای چندین روز در سوراخی ،به اندازه نیم متر در نیم متر حسرت مرگ را بخورد
اعدامش را اصلا دوست نداشتم . شاید بتوان گفت به نوعی غرور از دست رفته اش را به او باز گرداند. و این بزرگ ترین اشتباهی بود که می شد انجام داد. نمی دانم چرا قاضی دادگاه مجازاتی به اندازه جرم هایش تعیین نکرد؟ شاید وی هم با دیدن آنهمه شکست که درچهره تکیده و نگاه ترس خورده صدام جاری بود برای لحظه ای او را بخشیده بود؟شاید هم اعدام آسان ترین پایان بود . هم برای صدام ، هم برای دولت دست نشانده عراق و هم برای نیروهای خارجی مستقر در عراق تصرف شده
نکته جالبی که در آخرین سخنان صدام حسین نهفته بود : دشمنی همیشگی او با فارس ها بود که شاید بتوان آن را وصیت و نصیحت صدام حسین دانست برای اعراب . این که صدام حسین درحالی که آخرین ثانیه های زندگی خود را می گذراند و در حالی که می شد تعداد نفس هایش را تا رسیدن به جهنمی که انتظارش را می کشید , شمرد اعلام کند که باید با فارس ها و آمریکایی ها جنگید، آنقدر نکته دارد که باید بیش از پیش مورد توجه همه ایرانیان قرار بگیرد
البته انتظار صدام حسین از نتیجه چنان جنگی از میان برداشتن این دو ملت از روی کره خاک است که باید به او و همه خیالبافان تاریخی چون او گفت :ذهی خیال باطل!!وآیا چیز دیگری را تا کنون تاریخ به او به امثال او نشان داده است؟
 نادیده گرفته شدن این همه دشمنی صدام حسین با وجود آنهمه خسارات مالی وجانی غیر قابل جبران، در طول سال های پس از اعلام آتش بس از دیدگاه ایرانیان که شاید حسین آنها را عجم می نامد غیر قابل بخشش و باورنکردنی هست و خواهد بود
شاید زمان آن فرا رسیده باشد که هر ایرانی  یا پارسی در اندیشه پیروزی محتوم بر دشمنان قسم خورده و تاریخی خود باشد. فراموش نکنیم که کشور ما ایران هرگز با هیچ کشوری در نبرد نبوده و اگر هم بوده در حال دفاع از خود در برابر حملات اعراب بوده . البته ترکان مغول را هم تاریخ ایران هیچگاه فراموش نخواهد کرد. وای به حال ما اگر دشمنان تاریخی خود را از یاد ببریم

پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۹

زبان دری و فرهنگ زرتشتی

یکی ازتجربه های مهاجرت دوم زرتشتیان از دست رفتن زبان شیرین دری در میان نسل سوم مهاجران بود . هر چند به تازگی زمزمه هایی برای آموزش این زبان به جوانان در تهران شنیده می شود.

تا چند سال آینده شاید همین مورد در باره زبان فارسی پیش آید و عدم تکلم نسل دوم مهاجران زرتشتی آمریکا به حتا زبان فارسی باعث دل نگرانی جامعه شود . در نتیجه شاید تا چند سال آینده شاهد باشیم که انجمن های زرتشتیان آمریکا با پر کردن کلاس های دری و فارسی سعی در پر کردن جای خالی زبان های غیر قابل استفاده فارسی و دری کنند.

همه کوشش ها برای آموزش این گونه زبان ها برای نسل های بعدی قابل تقدیر خواهد بود و شاید در برخی مواقع حتا لازم. اما آنچه در این میان از اهمیت برخوردار است همانا انتقال فرهنگ است از اولیا به فرزندان. اگر پدر و مادر بتوانند پیش از آنکه سعی در آموزش زبان و خط فارسی واحیانن دری به فرزندان خود کنند کمی هم به فکر انتقال آن چیزی برآیند که می توانفرهنگ زرتشتی ماندن نامیدش و روزی و روزگاری مسبب اصلی پافشاری زرتشتیان در حفظ آداب و سنن دینی زرتشتی بود و در نتیجه تنها عامل ماندگاری آباء و اجدادمان بر باورهای زیبا و اصیل زرتشتی.

آنچه باعث پابرجایی و استواری ما بر همه باورهای دینی مان است همان فرهنگی است که این جامعه را در درازای تاریخ پر رنج و عذاب خود در برابر چیرگان و وحشیان استوار و نستوه نگاه داشت. بیاییم به جای پرداختن به امور دست دوم به اصل موضوع توجه کنیم . بیایید به جای پافشاری به دری سخن راندن که می توان به راستی ابزار انتقال فرهنگش نامید به خود فرهنگ برسیم. امروز که این نوشته را خواندید کمی کلاهتان را قاضی کنید و به خود جواب دهید : آیا چیزی از آن فرهنگ برایمان مانده است؟ چنانچه شما نیز بر این باورید که چیزی از آن فرهنگ بافی نمانده تا منتقل شود برای ما بنویسید که چه باید کرد؟ واگر پاسختان مثبت است باز هم خوشحال خواهیم شد اگر نظرتان را با همه خوانندگان«امرداد دات کام» در میان بگذاریم.

پنجشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۶

از ما چه می خواهند؟

نوشته از کیوان هور
www.k1hoor.blogfa.com
نوشتاری پیرامون هجوم همه جانبه حکومتی به جامعه زرتشتیان ایران
روزهایی چند تا برگزاری انتخابات هشتمین دوره مجلس شورای اسلامی در ایران باقی است.هر چند درتمام درازای کیان نظام اسلامی در ایران همواره جدل و کنش و واکنش میان بخش های مختلف نظام وجود داشته است اما آنچه در این میان و در این دوره به وضوح به چشم می خورد برخوردآشکار این کشمکش های درون گروهی حاکمیت با جامعه کوچک زرتشتیان ایران است که مرا به شدت نگران آینده این جماعت در نظام دینی ایران کرده است.
آغازگر این هجوم همه جانبه وزارت کشور بود .کورش نیکنام نماینده کنونی زرتشتیان در مجلس شورای اسلامی (دوره هفتم)که خود را برای نمایندگی دوره بعدی نیز نامزد کرده بود از سوی وزارت کشور به دلیل نداشتن التزام به نظام اسلامی رد صلاحیت شد.اینکه شخصی که چهار سال پیش و با وجود داشتن پرونده قضایی با حمایت حاکمیت و چشم پوشی بر آن خطا تکیه بر کرسی مجلس می زند، پس از چهارسال فعالیت در مجلس شورای اسلامی اینک به دلیل نداشتن التزام به نظامی که اکنون خود او یکی از هموندان نیروی قانونگزاری اش است مورد تایید قرار نمی گیرد در 25 سال گذشته و شاید در تمام دوران کیان جمهوری اسلامی و در برخورد این نظام با جامعه زرتشتیان ایران بی سابقه است.
پس از وزارت کشور شورای نگهبان نیز بر نظر این وزارت مهر تایید می زند و چند روز پیش سرانجام اعلام می شود شکایت نیکنام در مورد تایید صلاحیتش از نظر شورای نگهبان وارد نبوده و وی به طور یقین رد صلاحیت شده و اجازه حضور در مبارزات انتخاباتی دوره هشتم مجلس را ندارد.
چند روز پس از این خبر ، وزارت کشور در اقدامی دیگر سه نفر از هموندان هیات اجرایی زرتشتیان در انتخابات مجلس را که وظیفه اجرای سالم این انتخابات را بر عهده داشتند رد صلاحیت می کند.شاه بهرام سیروسی،جمشید داستانی و خدامراد مزداپور این سه نفر بودند.و به جای آنان جمشید غریبشاهی،سام کامیار و اسفندیار خسروی از هموندان جانشین وارد هیات اجرایی می شوند.
درست در همین گیرودارروزنامه کیهان که مسئولیتش را حسین شریعتمداری نماینده ولی فقیه در روزنامه کیهان بر عهده دارد در نوشتاری به گفته خودشان افشاگرانه و روشن گرانه از نقش شادروان سودرسان مانکجی لیمجی هاتریا در به وجود آوردن محفل های فراماسونری در ایران و حمایت از فرقه ضاله بهاییت سخن می گوید و این منجی جامعه زرتشتیان ایران در دوران قجر را فراماسون و عامل حکومت استعماری انگلستان قلمداد می کند.
باز روزهایی پیش از اعلام رسمی شورای نگهبان مبنی بر رد صلاحیت کورش نیکنام ، سایت بازتاب منسوب به محسن رضایی از فرماندهان پیشین سپاه و دبیر کنونی مجمع تشخیص مصلحت نظام در خبری از سازمانی نام می برد که چندین سال است مشغول خارج کردن اقلیت های دینی از ایران است.این سازمان "هایاس"نام دارد که تمام زرتشتیان با آن به ویژه در سالهای اخیر آشنا هستند.سازمانی که پس از سالها نامش به صورت آشکار و رسمی از زبان یکی از سایت های معتبر وابسته به نظام گفته شد.در این خبر دلیل مهاجرت اقلیت های دینی از ایران غیر سیاسی خوانده شده بود.
اگر به تمام این اخبار به گونه ای دیگر بیندیشید و آنها را مانند اجزای یک پازل در کنار هم قراردهید بیشتر متوجه دلیل نگرانی من خواهید شد .
کورش نیکنام ،شاه بهرام سیروسی ، جمشید داستانی و خدامراد مزداپور که از رد صلاحیت شدگان این دوره انتخابات هستند همگی وابسته به آن بخشی از جامعه زرتشتیان هستند که تا هفت سال پیش رهبری آنان را درمیدان سیاست جامعه زرتشتی ایران رستم گوهری زاده بر عهده داشت.پس ازپایان دوره 38 انجمن زرتشتیان تهران به ریاست گوهری زاده و استعفای او در گردش 39 و همچنین مطرح شدن یکباره نام کورش نیکنام در میان زرتشتیان پایتخت ، نیکنام رهبری این گروه را بر عهده گرفت.این گروه در تمام این سالها مورد حمایت خانواده برادران زرتشتی در آمریکا بودند و حتی در دوران ریاست گوهری زاده بر انجمن تهران مبالغی در آن زمان هنگفت را برای بازسازی آدریان بزرگ نه به حساب انجمن بلکه به حساب شخصی گوهری زاده واریز کردند.انتقال کورش نیکنام از اصفهان به تهران و انتصاب او به عنوان دبیر دینی در دبیرستان فیروزبهرام که سرآغازی بود بر مشهور شدن یکباره وی و در نهایت گزینش او به عنوان نماینده زرتشتیان در مجلس نیز با حمایت ر.ف که نماینده برادران زرتشتی در ایران بود انجام گرفت.
رد صلاحیت افراد وابسته به این جریان در حقیقت به معنای عدم اطمینان نظام به این جریان است.امری که سبب قلع و قمع اینچنینی آنان در این انتخابات شد و شاید دامنه آن ردصلاحیت برخی چهره های وابسته به این جریان در انجمن گردش 41 که انتخابات آن چند ماه پیش برگزار شد را نیز در بر بگیرد.جریانی که در دو دوره چهارساله نا متوالی یعنی بین سالهای 1376 تا 1380 و همچنین 1383تا1387 قدرت را در جامعه زرتشتیان ایران در دست داشتند و از مهمترین عملکردهای این جریان عقد قرارداد اجاره زمین های قصرفیروزه با سپاه پاسداران است که انتقادات بسیاری را در میان جامعه برانگیخت.قراردادی که به شکل بزرگترین مناقشه بین زرتشتیان ایران و سپاه پاسداران به عنوان قدرتمندترین جریان موجود در نظام درآمده است و دامنگیر گردش های 39 و 40 انجمن نیز شده است.
اما آلترناتیو یا جایگزین این جریان نزد نظام اسلامی پس از این کیست؟کدام جریان از این پس نقش معتمدان حکومت در جامعه را بازی خواهد کرد؟
سال 1376 پس از آنکه ششمین کنگره جهانی زرتشتیان به ریاست ماهیاراردشیری در تهران برگزار شد(که هیچگاه آشکار نشد چگونه واز کجا اردشیری برای ریاست این کنگره برگزیده شد)در قطعنامه پایانی بندی گنجانده شد مبنی بر ایجاد دبیرخانه دائمی کنگره های جهانی زرتشتیان در تهران و همچنین ایجاد انجمنی سراسری در کشور که نقش آفرین اصلی در امور داخلی زرتشتیان باشد و بخشی از خویشکاری های انجمنهای زرتشتیان شهرها و روستاهای زرتشتی را برعهده بگیرد.
در طول چهار سال بعد در حالی که گوهری زاده رییس انجمن بود و پرویز روانی یکسال پایانی نمایندگی خود را خارج از ایران به سر می برد هیچ اقدام عملی برای ایجاد این انجمن مرکزی و سراسری انجام نگرفت.پس از انتخاب خسرو دبستانی به عنوان نماینده زرتشتیان در مجلس شورای اسلامی که از اقوام نزدیک ماهیار اردشیری بود،به ناگاه جرقه ایجاد این انجمن زده شد.هموندان دبیرخانه دائمی کنگره های جهانی زرتشتیان به ریاست ماهیار اردشیری در دعوتی همگانی از تمامی انجمنهای زرتشتیان ایران و دیگر نهادهای جامعه قصدداشتند تا در نشستی با قبولاندن لزوم ایجاد چنین انجمنی سنگ بنای آن را بنهند.نگارنده در آن نشست به عنوان خبرنگار هفته نامه امرداد حضور داشتم و از نزدیک شاهد مذاکرات بودم.پس از دو روز مذاکره(که البته تنها گفتگوی یک طرفه بود از سوی هموندان دبیرخانه کنگره و در راس آنها اردشیری با نمایندگان سازمان ها و انجمنها و البته دو نوبت ناهار مفصل به هزینه دبیرخانه کنگره) در یک صورتجلسه که از پیش آماده شده بود تمامی باشندگان در نشست موافقت کردند تا هموندان دبیرخانه اساسنامه ایجاد چنین انجمنی را آماده و آن را در اختیار عموم قرار دهند تا در صورت توافق به وزارت کشور جهت گرفتن پروانه فعالیت ارایه شود.هموندان دبیرخانه نیز تا انتخاب هموندان انجمن کذایی به عنوان هیات موسس این انجمن شناخته می شوند.(در اینجا این نکته را هم یادآور شوم که چندی پیش همین هیات موسس در نوشتاری در هفته نامه امرداد با آوردن مفاد آن صورتجلسه و نام امضاکنندگان ،آن را به عنوان سند موافقت جامعه با ایجاد چنین انجمنی ارایه کرده بود .جالب آن است که نام من و یکی دیگر از خبرنگاران امرداد که تنها به عنوان خبرنگار در این نشست حضور داشتیم و به هیچ وجه در آن نشست حق رای و صحبت نداشتیم به عنوان نمایندگان هفته نامه امرداد و موافقان با این انجمن جدید التاسیس آورده شده است.در این نوشتار هیچگونه اشاره ای به اینکه چند نفر از باشندگان از جمله ج.ک و ف.پ با نوشتن جمله ای در زیر امضایشان موافقت خود را مشروط به شروطی کرده بودند که هیچگاه رعایت نشد،نشده است.)
چند ماه بعد همین هیات موسس که به غیر از ماهیار اردشیری افرادی مانند رستم آبادیان رییس گردش 39و34 انجمن تهران،مهربان مهررییس گردش 37 انجمن تهران،خسرو دبستانی نماینده زرتشتیان در مجلس ششم ،کیومرث سامیاکلانتری و پروین غریبشاهی سرنشین پیشین سازمان زنان زرتشتی را نیز شامل می شد در نامه ای با فرستادن اساسنامه این انجمن به تمامی ارگانهای جامعه زرتشتی چند روزی را به آنها مهلت داده بود تا موافقت ویاعدم موافقت خود را با این اساسنامه ابراز دارند.در این نامه همچنین آمده بود که عدم پاسخگویی به منزله موافقت با این اساسنامه خواهد بود.
در یکی از بندهای این اساسنامه و در تشریح یکی از وظایف این انجمن آمده بود که این انجمن به عنوان انجمن هادی و ناظر وظیفه دارد تا صلاحیت افراد زرتشتی که قصد دارند تا در انتخابات انجمنها و یا انتخابات مجلس خود را نامزد کنند تشخیص داده و در صورت عدم صلاحیت از کاندیداتوری آنان جلوگیری به عمل آورند.این بند کلیدی ترین نکته و وظیفه این انجمن بود که آن زمان مخالفت های بسیار و گسترده جامعه زرتشتی را در پی داشت و با پیگیری های هفته نامه امرداد و جمع آوری امضا از سوی جمعی زیاد از مخالفین، اردشیری و خسرو دبستانی نماینده وقت زرتشتیان در مجلس را بر آن داشت تا از آن صرفنظر کرده و این قول را به جامعه بدهند تا ایجاد هر انجمن جدید تنها با رای مردم انجام شود.
این قول و قرارها اما دوام چندانی نیافت.اندکی بعد همان اساسنامه (که نمی دانم آیا تغییری در آن به وجود آمده است و یا نه؟)به وزارت کشور ارایه شد و پروانه انجمنی به نام "انجمن مرکزی زرتشتیان" صادر شد.
انجمن و یا بهتر بگویم جریانی که از ابتدا مورد مخالفت جریان مقابل به رهبری گوهری زاده و نیکنام قرار داشتند اکنون مدتی است که قدرت گرفته است و می رود تا پس از این به عنوان معتمد نظام جایگزین آن گروه قلع وقمع شده و نا مطمئن از سوی نظام شوند.و از همین حالا 20 % از بودجه سالیانه دولتی اختصاص یافته به جامعه زرتشتیان در اختیارش است.
چه اتفاقی اما قرار است بیفتد که مرا اینگونه نگران کرده است؟حدسی که من می زنم که امیدوارم کاملا اشتباه باشد این است که حکومت می خواهد تا جامعه زرتشتیان را در فشار قرار دهد تا به همان دلایل غیرسیاسی که پس از این با مخالف نظام خوانده شدن نماینده زرتشتیان وموبد این جماعت رنگ و بوی سیاسی هم به خود می گیرند و به وسیله همان سازمانی که سایت تابناک نامش را آورده بود یعنی "هایاس" به خارج از کشور کوچ کنند .(این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که با نبودن نیکنام در انتخابات بسیاری از هوادارانش تحریم انتخابات را در پیش خواهند گرفت که این خود بهانه ای دیگر خواهد بود برای اثبات مخالفت زرتشتیان با نظام و لزوم کنترل و یا اخراج آنان از ایران)ابزار اعمال این فشار "انجمن مرکزی زرتشتیان "خواهد بود.با کم شدن تعداد زرتشتیان ایران ،(که تعداد دقیقشان را به وسیله آمارگیری های دوره ای که خود زرتشتیان تمام هزینه های آن را بر عهده خواهند داشت و نخستین دوره آن چندی پیش انجام گرفت و اتفاقا این آمارگیری نیز در قطعنامه پایانی کنگره آمده بود،کاملا می توان یافت) دیگر نیازی به نماینده در مجلس هم نیست و همان انجمن مرکزی می تواند تمام وظایف را بر عهده گیرد.فاز بعدی این عملیات که خطرناک تر هم خواهد بود همسان کردن رفتار با زرتشتیان با آن رفتاری است که نظام با بهاییان در پیش گرفته است.یعنی قلع و قمع آنها. نشانه های این پروژه نوشتار کیهان است که مانکجی را از حامیان فرقه ضاله بهاییت می نامد.اینکه به چه دلیل نظام شاید قصد انجام این کارها را داشته باشد نیازمند نوشتاری دیگر است اما باید دانست که روزهای آینده آبستن حوادث دیگری برای جامعه زرتشتیان ایران است.
نخستین هدف پس از این رد صلاحیت ها، زمینه سازی برای انتخاب فردی است که بیشترین همسویی را با جریانی که از این پس با عنوان جریان "انجمن مرکزی"نام خواهم برد،داشته باشد.آنچه که گمان من است افلاتون ضیافت بیشترین نزدیکی را با این گروه از میان سه نامزد موجود دارا است.حذف سه تن از حامیان نیکنام از هیات اجرایی انتخابات مجلس و جایگزینی آنان با سه نفری که دونفرشان از وابستگان به ضیافت هستند یکی از این زمینه سازی هاست.همچنان که عدم شرکت هواداران نیکنام در انتخابات شانس انتخاب ضیافت را بیش از پیش خواهد کرد. نگرانی بعدی را باید در امکان رد صلاحیت چندین تن از وابستگان به نیکنام در انجمن گردش 41 تهران جستجو کرد.ترکیب هموندان جانشین برگزیده شده در انتخابات انجمن به گونه ای است که با ردصلاحیت 3 یا 4 نفر جا برای بالا آمدن افراد وابسته به ضیافت و جریان انجمن مرکزی باز خواهد شد.دلیل این کار تضعیف روزافزون انجمن تهران به عنوان انجمن مادر وگرایش آن به سوی انجمن مرکزی زرتشتیان است.مرحله بعدی خاموش کردن مخالفان با این انجمن خواهد بود . با رفتارهایی به اینگونه که حکومت در این مدت از خود بروز داده است حتی ابایی از اعمالی مثل توقیف نشریات زرتشتی که شاخص ترین آنها امرداد است(در صورت مخالفت با انجمن مرکزی) نخواهد داشت حتی اگر این کار فشار بین المللی را برای نظام در پی داشته باشد.
در پایان ذکر این نکته ضروری است که این نوشتار به هیچ وجه در پی آن نیست تا ندانم کاریها و سازش های جریان گوهری زاده و نیکنام با نظام را لاپوشانی کرده و آنها را تطهیر کند ،بلکه تنها قصد دارد تا چهره دو گروهی که سالهاست قدرت را در جامعه زرتشتی در اختیار دارند باز نمایاند.بر جامعه زرتشتیان ایران است تا شیوه رفتار با این گروه ها را شناخته و عمل کند.
در هر صورت تمامی این احتمالات تنها حدسیات نگارنده است که امیدوارم تمامی آنها در همین مرحله حدس باقی بمانند و به واقعیت نپیوندند.که در غیر این صورت آینده ای مبهم در انتظار زرتشتیان ایران خواهد بود.

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۶

نابسامانی ایرانیان مهاجر

زمانی که در زندگی خصوصی ایرانیان مهاجر دقت شود نکته ای بیش از همه جلب توجه می کند و آن هم چیزی نیست جز سرگردانی و عدم انگیزه در میان مردمی که به بی سامانی مفرط عادت کرده است .بلی همه ناهماهنگی ها و ناهنجاری های اجتماعی ایرانیان را باید در بی سامانی جامعه ای جستجو کرد که به دنبال گم کرده های خود در تاریکی روزها و ماه هاو سال هایی که بی توقف گذشته است پرسه می زند
در درازای سه دهه خسته کننده و کشنده اما آموزنده ایرانیان بسیاری کشته شدند و تعداد بسیار بیشتری هر روزه مورد شکنجه قرار گرفتند و با به دست آوردن نخستین امکان فرار را بر قرار ترجیح دادند و دل به دریا زده خود را به دست امواج سهمگین اقیانوسی سپردند که دنیای بیگانه نام داشت
دلتنگی ایرانیان اما از آن روزی آغاز می شود که به خاطر دست وپا زدن های بسیار غرق نمی شوند و امواج آب آنان را به ساحل امنیت پرتاب می کند
شاید اگر مانند خیلی ها که نخواستند یا نتوانستند مشکلات مهاجرت را تحمل کنند به ایران بر می گشتند شانس بزرگ زندگی شان محسوب می شد. این دسته از مهاجران باید داستان زندگی شان را برای همه تعریف کنند تا دیگران بدانند امنیتی که به دنبالش بوده اند به آسانی به دست نیامده . خون دل زیادی برای رسیدن به آن ریخته شده و دست های تاول زده و پاهای ورم کرده شاهد آن است
از میان همه ایرانیان مهاجر اما این نوشته به مهاجران زرتشتی توجه دارد وشمای خواننده در این باره خواهید خواند
زرتشتیان البته متفاوت از دیگر ایرانیان و همانند دیگر اقلیت های دینی جمهوری اسلامی به آسانی ویزای آمریکا را تهیه کرده و با کمترین دردسری خود را به کشوری می رسانند که آمال بسیاری از ایراینان است و گاه حتا برخی آن را بهشت موعود می دانند
آنچه مهم است اما تجربه سی ساله ای است که زرتشتیان در درازای عمر جمهوری اسلامی به دست آورده اند. این تجربه البته نتیجه مثبت و خوبی نداشته است و از آنچه که از ظواهر امر پیداست چیزی جز ناامنی و عدم اطمینان ، تبعیض و توهین ، عدم امنیت شغلی و اجتماعی نام ندارد. این تجربه اگر چه با خون دل خوردن های کم و زیاد به دست آمده اما برخی را به نقطه ای رسانده که چاره ای جز ترک خانواده و همه تعلقات مادی و معنوی نداشته اند
در همین جا باید به ضرب المثلی متوسل شوم که شاید خیلی هم زیبا نیست : بلی ، در این میان پیدا می شوند کسانی که لنگ نبسته خود را داخل خزینه ای می اندازند که حتی عمق آن را هم نمی دانند . به همین خاطر هم هست که عده ای از همان اوان چنان غرق می شوند که شاید راه چاره ای برایشان متصور نیست.این دسته یا از همان قدم نخست یعنی زمانی که در اتریش هستند آنقدر قافیه را بر خود و خانواده شان تنگ می بینند که فرار را بر قرار ترجیح داده و البته با هزار ادعا و صد من دروغ به آغوش نه خیلی گرم خانواده برمی گردند . دسته دیگررا باید شجاع تر دانست

دوشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۵

تساوی دینی امری غیر ممکن

آن زمان که مشروطه خواهی داشت در ایران برای خود دست و پا می زد تا شاید به طناب پوسیده رشدیه و امثال وی حکومتی دموکزاتیک به سبک اروپا برپا کند اتفاق جالبی افتاد که دست همه را رو کرد.
پس از به توپ بسته شدن مجلس عده ای از ارازل و اوباش اقدام به قتل یکی از پشتیبانان راستین انقلاب مشروطیت کرد . این فرد کسی نبود جز فریدون زرتشتی.اما آنچه باعث شد دست دشمنان مشروطه رو شود نامه ای است که آقای رشدیه یعنی پرچم دار تآسیس مدارس جدید در ایران ،در همین رابطه مرقوم داشته است
پس از این که عده ای روانشاد فریدون را به جرم اینکه به مشروطه خواهان اسلحه و پول داده بود ترور می کنند ، مردم به حمایت از خون به ناحق ریخته شده وی خواهان تعقیب و مجازات عاملین قتل می شوند
اما آنچه در این میان نکته باریک تر از موی نام دارد همانا بازی سیاسی بزرگان معروف به مشروطه خواهی است. آنانی که تا دیروز بزرگ ترین اختلافشان با درباری های مستبد رعایت تساوی میان همه اهالی ایران از هر دین و مذهب و فرقه و قومیتی بود در ابنجا نتوانستند تحمل کنند مسلمانی که با تروری ناجوانمردانه کسی از هم سنگران خودشان را کشته مجازات شود .می دانید چرا؟ برای آنکه آنکه کشته می شود زرتشتی است و آنکه می کشد مسلمان
و اینجاست که یک مسلمان واقعی باید تا بر اساس تعلیمات دینی اسلامی از هم دین خود طرفداری کند نه از همسنگر و حتی همفکر خویش
فشارهای سیاسی البته برای عدم مجازات تروریست های جنایتکار که توسط هم سنگران فریدون به عمل می آمد نتوانست بر فشار مردم فایق آید و بالاخره عدالت گلوی قاتلان را فشرد اما روسیاهی اش به همه آنهایی ماند که در این چند وقت مرتب تظاهر به طرفداری از مردم و انقلاب مشروطیت کرده بودند