سخن نخست

تارنمای فرهنگی خبری - تحلیل خبرها و نوشتارهای فرهنگی و اجتماعی - زرتشتیان خارج از ایران

جمعه، مرداد ۲۱، ۱۳۹۰

خردگرایی


آیا حفظ آداب و سنن فرهنگی ایرانی به معنی رد خردگرایی است؟
 جمشید کیومرثی 
خردگرایی یعنی باورنداشتن به کشف و شهود در دین و همین تعریف ساده سبب شده که خردگرایی نقش ضددین را در الهیات ایفا  کند. خردگرایان اعتقاد داشتند که اصول و بنیادهای دینی، اموری درونی و بدیهی هستند و در نتیجه دین را موضوعی فطری می دانستند. اینان برای نشان دادن اختلاف میان دین شهودی و عقل گرایی، دکارت با جمله معروفش که می گفت :« می اندیشم پس هستم» را نخستین اندیشه برانگیز جهان می دانستند ، غافل از آن که همین ادعا می توانست برای رد خردگرایی مورد استفاده قرار گیرد. 
اما آنچه ما امروز با در نظر آوردن مجموعه ای ناکامل از ادیان و باورهای مختلف به عنوان «دین» و «دین خویی» می شناسیم با آنچه که در آن دوران می شناختند تفاوت های بی شماری دارد. آن زمان دین را تنها ادیان الهی- ابراهیمی می دانستند. همان سطح از شناختی که مارکس تحت نام« استبداد شرقی» از حکومت های شرقی داشت را می توان قیاس خوبی برای درک شناخت فیلسوفان آن زمان در امر شناخت « دین خویی» دانست.
برای فهم «دین خویی» در آن زمان اما باید دایره ای مجازی را در ذهن خود مجسم کنیم که در داخل آن دایرۀ کوچکتری وجود دارد.آن دایرۀ مرکزی در دید سنت گرایانه «حقیقت مطلق» بود. یعنی حقیقتی که تام بود و عاری از هر رنگی. این دایره ی مرکزی را باید به چشم همان وحی بنگریم که به باور پیروان ادیان ابراهیمی از طریق پیامبر ،رسول یا"قلم" (در اسلام)،لوگوس یا کلمه (در مسیحیت) و… به جوامع بشری پای می گذارد. تا آنکه به تریج و در طول زمان «سنت» با همه ی گستردگی و فراگیری اش ظهور کند و مساحت همه ی دایرۀ بزرگتر را در بر گیرد منهای آن دایرۀ مرکزی کوچکتر.

بر مبنای این تجسم ساده، سنت دارای دو بعد: ایدئولوژیک ( دایره کوچک تر) و تاریخی ( دایره ی بزرگ تر) می باشد . یکی «حقیقت مطلق» به نام الهام است که برای برخی از پیغمبران سامی آنقدر دور از انتظار و نامأنوس می نموده که دعوت به "قلم" شده اند و نوشتن آنچه به آنان" الهام" می شده. وهمین باور به حقیقت مطلق بود که چون به زبان در آمد ،حواریونی را ملزم به نوشتن آن کرد تا به نام کتاب آسمانی، مومنانی را چنان شیفته ی خود کنند که دستوراتش را بی چون و چرا در زندگی روزمره به کار برند.در واقع باور جمعی بر این قرار داشته و دارد که «حقیقت مطلق» آن است که بر قلب پیامبران ابراهیمی نازل می شود. 
این بخش از قوانین شهودی البته که دردایره ی کوچک فرضی ما قرار دارد و دیگری را که می توان " همرنگی با جامعه" و یا" سازگاری" اش خواند، «شکل تاریخی» و ماندگار شده ی همان اندیشه های ساده ی اولیه است که در طول زمان تغییر شکل داده و افراد زیادی را برای آنکه همرنگ جماعت باشند با خود همراه کرده است. این بخش که سطح زیادی از دایره ی فرضی ما را پوشش می دهد بیشتر در اثر " اقتدار" دینی منبعث از شیوه ی "سازگاری" مردم با واقعیت های موجود حاکم بر جامعه می باشد.
کتاب های آسمانی ادیان ابراهیمی در درون دایره ی کوچک تر قرار دارد 
هر چقدر«حقیقت مطلق» از آن یکپارچه بودن خارج می شد ، رنگارنگ تر می شد و«شکل تاریخی» اش به وسیله ی دکان داران دینی تغییر  می کرد،تا سرانجام یک دستی اش را از دست داد. اینجا بود که رنگ های گوناگون از سنن مختلف و هر یک تحت نام شعایر الهی اما با آداب و رسوم و شیو های متفاوت به وجود آمدند. 
در میان پیروان ادیان ابراهیمی «سنت» به عنوان شریعت دین مطرح شد تا بی هیچ تبعیضی همه آداب و سنن دینی و مذهبی و شعایر نماز و روزه و حج در میان اقوام مذهبی را در بر گیرد. امامان و پاپ ها "اقتدار" گرفتند و روز به روز مردم بیشتری به خاطر همرنگ شدن با جماعت " مقتدر" و یا" اکثریت" زیر سلطه ی آنان کمر خم کردند. اما در ادیان شرقی،مانند "مزدیسنی" دایره ی کوچک تر به عنوان جهان بینی ساده و بدون خرافات در طول سالیان دراز به صورت دست نخورده و یک شکل باقی ماند. آنچه در درازای تاریخ به این فلسفه ی حقیقی افزوده می شد چیزی نبود جز برآیندهای تاریخی و فرهنگی پیروان آن. بنابراین سنت های برآمده از فلسفه ی دین مزدیسنی را نمی توان اشکال تغییر رنگ و روی داده ی فلسفه ی اصلی آن دانست. هیچ یک از سنت های مرسوم در میات زرتشتیان رنگ وبوی شعایر مذهبی به خود نگرفته و می توان همه را به یک باره و با برهان قاطع از فلسفه ی گاهانی اشو زرتشت جدا دانست. 
با رنگارنگ شدن دایره ی کوچک تر، دایره ی بزرگ هم یک دستی اش را از دست می دهد 
اما چه چیزی سبب می شود که این آداب و رسوم از دل تاریخ کهن سال ایران و ایرانی سربر آورند و هنوز هم توسط همین تعداد زرتشتیان برجای مانده در ایران، اجرا شوند. "ادوارد تایلر" عقیده دارد که آن چه سبب پایداری اینگونه سنت ها شده و از زوال و فراموشی به دور نگه داشته است همانا فایده و کاربست آنها در طول عمر آنهاست. جامعه شناسان خردگرا اما سعی کردند با مشاهده رفتارها و باورهای دینی پیروان ادیان الهی-ابراهیمی،  تعریفی ابتدایی از «سنت» به دست بدهند. و شوربختانه درست به همین خاطر برخی از آنان چون وبر و دورکهایم «سنت» را معادل خامی ، دوران بیماری ها ، استبداد های سیاسی و اسارت انسان در بند عقاید خرافی  تعریف کردند و مارکس با برچیدن بساط دین همه انواع آن را افیون توده نامید. اینان بر تمامی قوانین جهان شمولی که تا پیش از آن مورد پذیرش سنت گرایان بود، بی مهابا خط بطلان کشیدند.
درهمین دوره "نوگرایی" بود که فیلسوفان اروپایی سنت های خوب برآمده از فلسفه های شرقی و ایرانی و یونانی را نیز در همان زندانی به اسارت کشاندند که سنت های ادیان ابراهیمی را قرار داده بودند. در پی اسارت همه ی گونه های « سنت»، نو فیلسوفانِ "نوگرایی" که خود را بر جای پیامبران الهی می دیدند و اینبار بهشت زمینی را به انسان ها نوید می دادند همچون "هابر ماوس" و نئو مارکسیست ها یی چون "مارکوزه" و "آدورنو" دست به شکستن همه «اساطیر تاریخی»زدند و بر اساس نظریات «خردگرایانه» و «انسان محورانه»، خود را به جای اساطیر کهن و به ویژه «انسان سنت گرا» بر تخت سلطنتی دیدند که می توانست زندگی انسان بر روی زمین را همطراز با زندگی در بهشت آرمانی سنتی ارتقاء دهد.
اگر " نوگرایی"به مقابله با سنت دست زد و مهم تر از آن در مرکز و قلب آن دایره ی فرضی ما به نفی و رد دین-دراشکال مختلف- می پرداخت ،"پسا نوگرایان" اما قواعد بازی را از نو چیدند و با دادن گونه ای آزادی به سنت ،در واقع آن را در رده ای هم سطح با دیگر فضاهای فکری قرار دادند و جوهر تمامیت خواه و فراگیرندۀ آن را به طور کامل نفی کردند.
انقلابی های ایران اما در راه درازی که از پیش از انقلاب اسلامی تا مهاجرتشان به خارج داشتند هیچگاه فلسفه "پسا نوگرایی" را نشنیدند. در کِش و قوس هایی که هنگام خروجشان از ایران در زندگی شان پیش آمد وقتی برایشان باقی نگذاشت تا مطالعاتشان را تعقیب کنند. اینان بر اساس مکتب هایی که شیفته شان شده بودند و با مشاهده قدرتمند شدن حکومت دینی در ایران ، دین گریز تر شدند و همه تقصیرها را به گردن دین و دین خویی گذاشتند. درجه دین گریزی شان با ترازوی کارنامه جمهوری اسلامی سنجیده می شد و بر اساس اتفاقات پیش آمده با بازخوانی ایدئولوژی های مارکسیستی دوره ی نوگرایی روز به روز بر نفرتشان به دین افزوده می شد.
این اتفاق برای تعداد بسیار انگشت شمار از زرتشتیان انقلابی پیش از انقلاب که چشم و گوش بسته تر از همه به دام توده و خلق گرفتار شده بودند از این هم بدتر بود. جامعه زرتشتیان پیش از انقلاب به خاطر آسان گیری بیش از حد در شریعت و عدم رعایت کامل اصول دینی چیزی برای عرضه کردن به فرزندانش نداشت و در نتیجه این تساهل غیر عامدانه، جوانان بی تجربه اش را به راحتی به دست ایدئولوژی هایی که داعیه خردگرایی و انسان محوری داشتند، سپرده و فراموش کرد. در این گیرودار انقلاب و عوامفریبی های انقلابیون سرخ و سیاه بود که جمع بیشتری از جوانان زرتشتی در دامی از داگماتیزم خلقی و ارتجاع علوی گرفتار آمدند و با همان اندوخته های ذهنی قدیمی شان راهی خارج از کشور و بیشتر آمریکا شدند.
این گروه از جوانان زرتشتی در حالی به آمریکا رسیدند که تعدادی اندک از ثروتمندان زرتشتی به استقبالشان آمدند. مهاجران پیشین، حکومت تازه را دولتی انتقالی تصور می کردند که قرار بود پس از مدتی همه قدرت را دوباره به صاحب اصلی آن که به نوعی از جنس خودشان بود پس دهد. این بود که جوانانِ انقلابیِ فراری را ستایش کردند و آنان را نیز به سبب مخالفتشان با رژیم اسلامی، همراه و هم اندیشه خود دانستند. به همین سبب اندیشه های به ظاهر خرد گرا و انسان محورِ تازه واردان، بلافاصله به عنوانِ نوعی تجدد گرایی را ستایش کردند تا آنکه به تدریج آن گونه افکارآئینه ذهنشان شد. به این شیوه بود که جامعه مهاجران زرتشتی به آمریکا با همدستی دو گروه « متمولان و خاندان های اُلیگارشی زرتشتی» از یکسو و « سوسیال دموکرات های دین گریز زرتشتی» از سوی دیگر شکل گرفت و معنی و مفهوم تازه ای پیدا کرد.
در باور این قومِ مهاجر، دین زرتشتی به دینی تعبیر شد که کشف و شهود بنیان اصلی آن بود و برای از بین بردن هر گونه شبهه ی نزدیکی دین زرتشتی به دین انقلابی های حاکم بر ایران لازم بود تا با کمک مجموعه ای از افراد و انجام فعل و انفعالات ایذائی تعریف نو و تازه ای از این دین برای تبرئه آن ارائه داد.به همین سبب بود که اشو زرتشت را آموزگار خواندند و دین او را فلسفه ای همچون دیگر ایدئولوژی های زمینی. در این میان البته با دست و دل بازی، تمامی سنت های خوب برآمده از دل تاریخ ایران را بی مهابا مورد هجمه ای نا عادلانه ی قرار دادند.

زرتشتیانی که در درازای پس از پیروزی انقلاب پنجاه و هفت تا کنون به خارج مهاجرت می کردند اما بی هیچ پشتوانه ی عقیدتی و اجتماعی به آسانی به دام می افتادند. موبدان آگاه و فهیمان جامعه گام به گام عقب نشستند و بدون آگاهی از باورهای تازه "پسا نوگرایان" صحنه را برای نفوذ هر چه بیشتر سنت شکنانِ پا در گِل مانده ی دوران نوگرایی خالی کردند.
زمانه، زمانه ی بازبینی خطا های گذشته، بازخوانی اهداف عالیه ی جامعه ی زرتشتیان مهاجر، بازآرائی زمان برای انجام خواسته های مردم و بازخواهی وظایف مناسب برای هر یک از اعضای این جامعه ی باسواد و خوشنام است. 
*- هیچیک از نتیجه گیری ها و قضاوت های ابراز شده در این نوشته مورد تحقیق و مطالعه ی علمی قرار نگرفته اند و تمامی آنان تراوشات ذهنی نویسنده هستند .